1. سعدی به چند نفر تلفن داده بود و شب یکی شون زنگ زده و سعدی هم نمیدونست کدومه: ملکا مها نگارا صنما بتا بهارا… متحیرم ندانم که تو خود چه نام داری! 2. اینقد هوا سرده که رفتم کنار شوفاژ اتاق نشستم با همدیگه زدیم زیر گریه. 😀
اطلاعات کاربری
نویسندگان
آرشیو
آمار سایت